درد من هيچ دوا نپذيرد

شاعر : عطار

زانکه حسن تو فنا نپذيرددرد من هيچ دوا نپذيرد
هرگز آن توبه خدا نپذيردگر من از عشق رخت توبه کنم
نقش تو ديده‌ي ما نپذيرداز لطافت که رخت را ديدم
چشم خفاش ضيا نپذيردنتوانم که تو را بينم از آنک
سر گرفته است عطا نپذيردگرچه زلف تو دل ما مي‌خواست
اگر آن زلف دوتا نپذيردما بداديم دل اما چه کنيم
از من بي سر و پا نپذيردهرچه پيش تو کشم لعل لبت
اين قدر تحفه چرا نپذيردمي‌کشم پيش‌کش لعل تو جان
زانکه جان بي تو بها نپذيرددر ره عشق تو جان مي‌بازم
جان عزيز است دغا نپذيردچه دغا مي‌دهي آخر در جان
هيچکس گفت گدا نپذيردگر بگويم که چه ديدم از تو
کشته داني که دوا نپذيردور نگويم، ز غمت کشته شوم
کس ز قول تو گوا نپذيردتو مرا کشتي و خلقيت گواه
مرهمي به ز وفا نپذيردخستگي دل عطار از تو